هرچه نالیدیم دلبرروی گردانیدورفت؛برسرماگردماتم سخت پاشانیدورفت؛گویی ازجورزمان رنجیده خاطرگشته بود؛باهمه افغان یاران روی گردانیدورفت؛مابماندیم وزمستان وغم رنج فراق؛میردرویشان ومستان روی گردانیدورفت▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
حکومتها انگیزههای مختلف و گاه متعددی دارند که مبنا و اساس آنها بقاست و بقای حکومت هم در گرو سیستمها و قواعد تکاملیافتهای است که از درون جامعه شکل گرفته و مردم به صورت آزادانه آن را انتخاب میکنند. حال اگر حکومتی بخواهد در قواعد و سیستم قدیم خود بماند و با الگوسازیهای غلط و کهنه سعی در تحمیق جامعه و نادیده گرفتن شرایط زمانه داشته باشد، ناقص است و نجاتی در آن نخواهد بود در نتیجه مردم به دنبال تغییر تا رسیدن به آن تکامل میروند که خواستهها و مطالبات آنها از انگیزههای تغییر حکومتهاست. حکومتها میبایست خطر و حجم این مطالبات را به گونهای احساس کنند که خطر اضمحلال خود را در آن ببینند تا شاید به خود آیند و در روش و منش خود تغییرات اساسی ایجاد کنند و در واقع در ساختار حکومت ارادهی تغییر و تحول به وجود آید. حال اگر ارادهی جمعیِ مردم بر مدار عقلانیت و روشهای درست مبارزاتی انجام نگیرد حکومتها را به واکنشهای خشونتآمیز و فرو رفتن نظامهای ی در دام استبداد بیشتر مبتلا میکنند. پس هر پویش و جنبش اجتماعی باید دارای یک تفکر و تئوری قدرتمند باشد که جوابگوی نیازها و راهکارهای مناسب برای حل معضلات باشد. معضلات اجتماعی زادهی تلفیقی ازکاستیهای فرهنگی و اقتصادی و ی است و این کاستیها و نواقص و معایب در یک حرکت جمعی و همبستگی فکری و الگوسازی صحیح از بین میرود. باید دانست به تنهایی نه حکومتها میتوانند این نواقص را برطرف کنند و نه صرف مطالبات مردم میتواند راهگشای حکومتها باشد و نهایتاً هر تغییر و اصلاح در ساختار حکومتها برگرفته از یک تئوری پویا و قدرتمند و یک ارادهی مصمم جمعی خواهد بود. اگر بر خیزشهای مردمی یک تفکر غالب و قوی که زادهی شور و شعور است نباشد بازیچهی احساسات زودگذر خواهد شد و اگر دارای پشتوانهی تئوریک عقلانی باشد برای مردم و حکومتها راهگشا خواهد بود. با نگاهی گذرا به تاریخ صد سال گذشته میبینیم جنبشهای مردمی، آن زمان به اهداف خود نزدیک میشود که راه همبستگی و اتحاد را دنبال کنند و آنگاه این اراده در حقیقت از سوی مردم است که به حکومت القا و تحمیل میشود و در پی اصلاح و تغییر آن برمیآید.
در این میان جنبشهای مردمی باید بدانند که انگیزهی اصلی مبارزات نجات مردم است نه خونخواهی و انتقامجویی، و با آگاهی به این قضیه به مقاومت و مبارزهی خود ادامه دهند که شخصی که او آن را دشمن خطاب میکند هم انسان است. انسانی که در جهالت خود بسر برده و با انگیزهی بقای سیستمی پوسیده و مبتنی بر میزان و الگوهای غلط در مقابل ارادهی مردمیِ تغییر و اصلاح، مقاومت میکند، پس نباید در ورطهی خشونت رفت که ناگاه آنها را از شأن انسانیت جدا ساخته و در خویشتن بذر کینه و نفرت بکاریم که این خشونتطلبی و خونخواهی مادام وجود انسان با او همراه خواهد بود. باید از خشونت بر مبنای یک باور و محصول خرد جمعی پرهیز کرد که خشونت خشونت میآورد
از دیگر ابزارهایی که صاحبان قدرت و حکومتهای توتالیته برای حذف گروهها و نادیده گرفتن حقوقشان استفاده میکنند تا ضمن آن بتوانند افکار_عمومی را نیز در کنترل داشته و اعمال فشار و محدودیت را انکار کنند، شرطی کردن حقوق و آزادیهایی است که اساساً حق طبیعی محسوب میشود نه امتیاز خاصی که بتوان برای آن شرط و شروط قائل شد. بهعنوان مثال سالها پیش یکی از مسئولین حکومتی در پاسخ به علت فشارها بر دراویش این طور عنوان کرده بود که ما اساساً با دراویش مشکلی نداریم و آنها هم میتوانند آزادانه در کشور زندگی کنند اما با توسعهی درویشی و گسترده شدن آن مشکل داریم. اما مگر توسعه و پیشرفت یک مکتب پویا امری جدا از اصل بودن آن است؟ در واقع همانطور که حق رشد و نمو یک موجود زنده چیزی جدا از اصل بودن آن نیست، نمیتوان مکتب پویای تصوف و درویشی را نیز فارق از رشد کمّی و کیفی آن پذیرفت. یا مثالهای دیگری از موارد بسیاری که در همین گروه قرار میگیرد این است که به برخی از دراویشی که شغل دولتی دارند و چهرههای شاخصتری هستند میگویند که شما میتوانید درویش باشید و از نظر ما مشکلی نیست اما در مجالس درویشی حضور پیدا نکنید! و این روشِ آنها در تمام سطوح ادامه دارد تا آنکه به جایی ادامه پیدا میکند که در مورد سفر حضرت آقای حاج دکتر_نورعلی_تابنده، قطب دراویش_گنابادی به موطن خود، میگویند شما میتوانید به آنجا سفر کنید اما مشروط به آنکه جمعیت زیادی مجتمع نشود! در واقع جدای از اینکه شرطی گذاشته میشود عملاً با جلوگیری از سفر تفاوتی ندارد. باید پرسید چرا برای حق طبیعی و مذاکرهناپذیری مثل سفر بدون آنکه حکم_قضایی دال بر جلوگیری از آن وجود داشته باشد، باید شرط قائل شد؟ آیا این همان حصری نیست که وجود دارد اما تلاش میشود که در پس جملات شرطی پنهان نگه داشته شود تا هرگونه اعتراض به آن نزد افکار عمومی به کذب و پوچ بودن متهم شود؟
از آنجا که پایان هر خفتنی، بیداریست، خفقانهای اجتماعی نیز هرچقدر هم که به ترفند و ت صاحبان قدرت، سنگین و طولانی شود، در نهایت به آگاهی عمومی خواهند انجامید. اما آنچه که چون نوشدارویی در برابر این بیماری اجتماعی عمل میکند همان همدلی و اتحاد و دوستی و حس مسئولیت در برابر یکدیگر است که همواره از آموزههای مکتب درویشی و مورد تأکید بوده است.
خفقان حالتی است اجتماعی که ضمن آنکه عملاً بسیاری از آزادیها و حقوق بدیهی افراد و جامعه تضییع میشود اما از سوی مراکز قدرت طوری وانمود و القا میشود که برعکس؛ تمامی حقوق اجتماعی و شهروندی محترم است و این بازیای است که متأسفانه موارد و مصادیق بسیاری از آن را در جامعهی خودمان شاهد هستیم. در واقع حاکمیت از طریق دو روش سرپوش_سازی و مشروط کردن حقوق بدیهی و مذاکرهناپذیر تلاش میکند تا افکار عمومی را طوری دور بزند تا از زاویهی بیرون، پوششی ساختگی از قانونمداری و محترم شمردن حقوق برای عملکرد خود ایجاد کند و هرگونه اعتراض و مطالبهی حقوق را کذب خوانده و در تقابل با افکار عمومی قرار دهد.
درباره این سایت